قوله: و اعْبدوا الله و لا تشْرکوا به شیْئا الآیة اى: وحدوا الله و لا تعبدوا معه غیره. میگوید: خداى را پرستید، و با وى دیگرى را مپرستید، او را یکتا دانید بىشریک و بىانباز، بى نظیر و بىنیاز. همان است که جاى دیگر گفت: و قضى ربک ألا تعْبدوا إلا إیاه فرمان داد و وصیت کرد الله که جز وى را نپرستید، فرمان برید، و وصیت نیوشید. و بر وفق این، مصطفى (ص) گفت: «ایها الناس انه لا نبى بعدى و لا امة بعدکم، الا فاعبدوا ربکم، و صلوا خمسکم، و صوموا شهرکم، و ادوا زکاة اموالکم، طیبة بها انفسکم، و أطیعوا ولاة امرکم تدخلوا جنة ربکم.»
میگوید: اى مردمان پس از من پیغامبرى نیست، و پس از شما امت نیست، من خاتمپیغامبرانم، و شما خاتم امتان. هان! بیدار باشید، و پند نیوشید. خداى را یکى گوئید، و او را یگانه و یکتا و بىهمتا دانید. فرمان وى را خویشتن بیوکنید، و نماز پنجگانه بوقت خویش بگزارید، و ماه رمضان روزه دارید، و زکاة از مال بیرون کنید، و در آن خوشدل و خوشتن باشید، و والیان خود را طاعتدار فرمانبردار باشید، تا در بهشت شوید، و بدیدار و رضاء مولى رسید.
و بالْوالدیْن إحْسانا و بذی الْقرْبى و الْیتامى و الْمساکین و فرمود که با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و درویشان نکوکار باشید، و مواسات کنید.
ابو هریره روایت کرد که مردى آمد بر مصطفى (ص)، و از سختى دل خویش بنالید، و از حضرت نبوت مرهم جست، و مداومت خواست. رسول خدا (ص) گفت: ان اردت أن یلین قلبک، فاطعم المسکین، و امسح برأس الیتیم، و أطعمه.
و الْجار ذی الْقرْبى همسایه خویشاوند است، و الْجار الْجنب بفتح جیم و سکون نون عاصم خواند بروایت مفضل، و این بر حذف مضاف است، و التقدیر: و الجار ذى الجنب، اى ذى الناحیة، و العرب تقول للغریب اذا اجرته: جار جنب.
باقى «و الجار الجنب» خوانند بضمتین، و هو صفة للجار، مثل قولهم: ناقة اجد و مشیة سجح، و المراد بالجنب الغریب المتباعد عن اهله. جنب اینجا بمعنى اجنبى است، و بیگانه را باین نام کردند از بهر آنکه از تو بر جانبى بود، نه از خاندان، و تجنب ازین گرفتهاند پرهیزیدن، و جنابت ازین گرفتهاند که مرد در آن از قرآن و از نماز دور بود، و جنابت رسیده را ازین معنى جنب گویند.
على الجمله حقوق همسایه بسیار است، و هر که بسراى تو نزدیکتر، ببر تو اولىتر.
قال رسول الله (ص): «التمس الجار قبل الدار، و الرفیق قبل الطریق. من آذى جاره فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى الله، و من حارب جاره فقد حار بنى، و من حاربنى فقد حارب الله».
و قال (ص): «ان خیر الأصحاب عند الله خیرهم لصاحبه، و خیر الجیران عند الله خیرهم لجاره».
و عن معاذ بن جبل قال قال رسول الله (ص): «من اغلق دون جاره، مخافة على اهله و ماله، فلیس جاره ذلک بمومن، و لیس بمومن من لم یأمن جاره بوائقه». قال: یا رسول الله ما حق الجار؟ قال: «ان استقرضک اقرضته، و ان مرض عدته، و ان مات شیعته، و ان دعاک اجبته، و ان استعان بک اعنته، و ان اصابه خیر سرک و هنأته، و ان اصابته مصیبة ساءک و عزیته، و لا تطل البناء علیه فتسد عنه الریح، و تشرف علیه، الا باذنه، و لا توذه بقتار قدرک، الا ان تغرف له منها، و اذا اشتریت فاکهة فلا تخرج منها شیئا، و ما زال جبرئیل یوصینى بالجار، حتى ظننت انه سیورثه. الجیران ثلاثة: جار له ثلاثة حقوق، و جار له حقان، و جار له حق. فأما الذى له حقوق ثلاثة، فحق الاسلام و حق القرابة و حق الجوار، و أما الذى له حقان، فحق الاسلام و حق الجوار، و أما الذى له حق واحد، فالذى له حق الجوار». قالوا: یا رسول الله! أ نطعم المشرکین من نسکنا؟ قال: «لا تطعموا المشرکین من نسککم».
و الصاحب بالْجنْب هام راه است در سفر، یا هام دکان، یا هام دبیرستان، و گفتهاند: «الصاحب بالْجنْب» کسى است که پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت تو، بر امید خیر و نفع تو. قال ابن عباس (رض): «انى لأستحیى أن یطأ الرجل بساطى ثلاث مرات لا یرى علیه اثر من برى». و ابْن السبیل ابن السبیل راه گذارى است، اگر توانگر باشد و اگر درویش، بحکم مهمانى بتو فرو آید، او را بر تو سه روز حق مهمانى است، پس چون بسه روز بر گذشت صدقه باشد. مصطفى (ص)گفت: «لکل شىء زکاة، و زکاة الدار بیت الضیافة».
و ما ملکتْ أیْمانکمْ بردگان و زیردستاناند. على بن ابى طالب (ع) گفت: «کان آخر کلام رسول الله (ص) الصلاة، و اتقوا الله فیما ملکت ایمانکم».
و دفع رسول الله (ص) الى ابى ذر غلاما، فقال: «یا ابا ذر اطعمه مما تأکل، و البسه مما تلبس».
و قال (ص): «الغنم برکة، و الإبل عز لأهلها، و الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیامة، و العبد اخوک، فان عجز فاعنه».
إن الله لا یحب منْ کان مخْتالا فخورا میگوید: الله دوست ندارد هر خرامنده بکبر، لاف زن، خویشتن ستاى. فخور در اشتر همچون مصراة است در گوسفند، و این آنست که شیر جمع کنند در پستان وى، تا مشترى پندارد که آن معتاد است و اصلى، و در آن رغبت نماید، پس بخلاف آن بود. همچنین فخور از مردم آن بود که از خویشتن حالى نیکو بنماید بدعوى، و پس بىمعنى بود.
و گفتهاند: مختال آنست که خود را عظیم داند، و برترى نماید، و از کبر تحقیر مردم کند، و بحقوق الله قیام نکند و فخور آنست که او را در نعمت بطر بگیرد، و خویشتن را در آن بستاید، و خداى را عز و جل در آن شکر نکند و این دو کلمه در آخر این آیت از آن گفت تا اگر خویشاوند و همسایه درویش دارى از ایشان ننگ ندارى، و با ایشان پیوندى.
الذین یبْخلون الآیة معنى بخل از روى شرع منع واجب است از مال، و بعرف و عادت عرب منع فضل مال از محتاج، و بزبان اشارت: ترک الایثار فى زمان الاضطرار.
و یأْمرون الناس بالْبخْل بفتح با و خا قراءت حمزه و کسایى است، و همچنین در سورة الحدید. باقى بالبخل خوانند بضم با و سکون خا در هر دو سورة، و هما لغتان. و درین لغتى دیگر حکایت کردهاند: و هى البخل بسکون الخاء و فتح الباء، قال سیبویه: و لم یقرأ بهذه اللغة.
الذین یبْخلون جهودانند که بخیلى کنند در مالهاى خویش، و در طاعت خدا هزینه نکنند. و یأْمرون الناس بالْبخْل، انصار را میفرمودند که شما بر رسول خدا نفقت مکنید که درویش شوید.
و یکْتمون ما آتاهم الله منْ فضْله و صفت و نعمت مصطفى (ص) در تورات میپوشیدند و پنهان میداشتند. آن گه خبر داد از سرانجام کار ایشان در آخرت، و گفت: و أعْتدْنا یا محمد، للْکافرین یعنى للیهود، عذابا مهینا.
قوله: و الذین ینْفقون أمْوالهمْ رئاء الناس الآیة عطف است بر الذین یبْخلون. سدى گفت: این در شأن منافقان است و قومى از مشرکان مکه، که بر عداوت رسول خدا هزینه میکردند.
و منْ یکن الشیْطان له قرینا معنى آنست که: هر که چنان بود قرین وى شیطان بود، فساء قرینا و بدقرینى که اوست. فردا برستاخیز با وى گوید: یا لیْت بیْنی و بیْنک بعْد الْمشْرقیْن فبئْس الْقرین.
و ما ذا علیْهمْ یعنى على الیهود و المنافقین، لوْ آمنوا بالله و الْیوْم الْآخر یعنى البعث بعد الموت.
و أنْفقوا مما رزقهم الله. من الأموال فى الایمان و المعرفة، و کان الله بهمْ علیما انهم لن یومنوا.
قوله: إن الله لا یظْلم مثْقال ذرة معنى آنست که: الله بنگیرد بمثقال یک ذره گناه ناکرده و بىثواب نگذارد مثقال یک ذره طاعت بنده. اگر مومن بود، او رارزق دهد در دنیا، و مزد بزرگوار در آخرت، و اگر کافر بود او را روزى دهد در دنیا، و پاداش آن در آخرت نه. و به
قال النبی (ص): «ان الله لا یظلم المومن حسنة، یثاب علیها الرزق فى الدنیا، و یجزى بها فى الآخرة، و أما الکافر فیطعم بها فى الدنیا، فاذا کان یوم القیامة، لم یکن له حسنة.
«مثقال» مفعال من الثقل، اى ما کان وزنه وزن الذرة.
خلاف است میان علما که ذره چیست. ابن عباس گفت: هى النملة الصغیرة، آن مورچه که از آن خردتر و کوچکتر مور نیست آن را ذره گویند. قومى گفتند: یکى از آن حشر هوا آن ساعت که آفتاب به روزن درافتد، آن ذره است. یحیى عمار گفت: یک دانه جو چهار ارز است، و یک ارز چهار سمسمه است، و یک سمسمه چهار خردل است، و یک خردل چهار و رق نخاله است، و یک و رق نخاله چهار ذره است.
روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول الله (ص): «اذا خلص المومنون یوم القیامة من النار و امنوا، فما مجادلة احدکم صاحبه فى الحق یکون له فى الدنیا بأشد مجادلة له من المومنین لربهم فى اخوانهم الذین ادخلوا النار، فیقولون: ربنا اخواننا کانوا یصلون معنا، و یصومون معنا، و یحجون معنا، فأدخلتهم النار! فیقول عز و جل: اذهبوا فاخرجوا من عرفتم، فیأتونهم و یعرفونهم بصورهم، لا تاکل النار صورهم، فمنهم من اخذته النار الى انصاف ساقیه، و منهم من اخذته الى کعبیه، فیخرجونهم، فیقولون: ربنا اخرجنا من امرتنا. ثم یقول الله تعالى: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول: من کان فى قلبه ذرة.
قال ابو سعید الخدرى: فمن لم یصدق هذا فلیقرأ: إن الله لا یظْلم مثْقال ذرة الآیة. فیقولون: ربنا قد اخرجنا من امرتنا، فلم یبق فى النار احد فیه خیر، ثم یقول الله عز و جل: شفعت الملائکة، و شفعت الأنبیاء، و شفع المومنون، و بقى ارحم الراحمین. قال: فیقبض قبضة من النار او قبضتین، لم یعملوا لله عز و جل خیرا قط، قد احترقوا حتى صاروا حمما. قال: فیوتى بهم الى ماء یقال له ماء الحیاة، فیصب علیهم، فینبتون کما تنبت الجنة فى جمیل السیل، فیخرجون کاللولو، فى رقابهم الخواتیم، یعرفهم اهل الجنة، هولاء عتقاء الله عز و جل، الذین أدخلهم الجنة بغیر عمل عملوه، و لا خیر قدموه، فیقال لهم: ادخلوا الجنة، فما رایتموه فهو لکم، فیقولون: ربنا اعطیتنا ما لم تعط احدا عنهم. فیقول: لکم عندى افضل من هذا. فیقولون: اى شىء افضل من هذا؟ فیقول: رضاى عنکم، فلا اسخط علیکم ابدا».
و إنْ تک حسنة برفع قراءت مکى است و مدنى، یعنى: و ان تقع حسنة او تحدث حسنة، اگر یک نیکى بود از بنده مومن، آن مضاعف کند. باقى بنصب خوانند، یعنى: و ان تکن الذرة حسنة، اگر آن ذره نیکى بود مضاعف کند.
«یضعفها» بتشدید قراءت مکى و شامى و یعقوب است، و «یضاعفها» بالف قراءت باقى است، و هما نعتان. ضاعف و ضعف بمعنى واحد، و بعضى اهل لغت گفتهاند: ضعف بتشدید از ضاعف بالف مه است در معنى. یضاعفها اى یجعلها ضعفین، یضعفها یجعلها اضعافا کثیرة و درست آنست که هر دو یکى است، دلیل بر این آنکه گفت: فیضاعفه له أضْعافا کثیرة، و فى الخبر: «اذا کان یوم القیامة، نادى مناد على رءوس الأولین و الآخرین: هذا فلان بن فلان، من کان له علیه حق فلیأته الى حقه، فیأتونه. ثم یقال له: هولاء حقوقهم. فیقول: یا رب! من این! و قد ذهبت الدنیا. فیقول الله عز و جل للملائکة: انظروا فى اعماله الصالحة فاعطوهم منها. فینظرون فیها، فیعطونهم منها، فیبقى مثقال ذرة من حسنة، فیقول الملائکة: یا ربنا! و هو اعلم بذلک منهم، اعطینا کل ذى حق حقه، و بقى له مثقال ذرة من حسنة. فیقول للملائکة: ضعفوها لعبدى، و ادخلوه بفضل رحمتى الجنة»، فذلک قوله تعالى: و إنْ تک حسنة یضاعفْها و یوْت منْ لدنْه أجْرا عظیما.